تقديم به وبلاگ قلب شكسته
پروردگارا ! اي پادشاه سرزمين عشق... مي دونم يه روز ، وقتي اومدم در خونه ات ، بايد با دست پر بيام... اگه دستام خالي باشه که راهم نمي دي.ميدي؟!!! به گذشته ي خودم فکر مي کنم... به لحظه هايي که هديه کردي و من حواسم به خاک زمين بود... به قاصدکهايي که از ديار دوست فرستادي و من با يک نفس ، اونها رو فرستادم به ناکجاآباد... به پروانه هايي که روي شونه هام گذاشتي و من با يه انگشتم ، اونها رو دور کردم... به ستاره هايي که توي دستام گذاشتي و من با يک نگاهم ، نور رو از همشون گرفتم... خدايا ، ازت بال فرشته خواستم...دادي و من پرواز نکردم... حالا نه بالي دارم و نه پري.حالا هيچ قاصدکي از سرزمين دوست ، در خونه ام رو نمي زنه... حالا نه پروانه اي هست که روي شونه هاي خسته ام بشينه نه ستاره اي که دواي چشمان ناتوانم باشه... يگانه آرامشم.... ايمان دارم به روز معاد...ايمان دارم که بازخواست مي شم... مي خوام يه چيزي رو بدوني: من يه روز ميام در خونه ات...اون روز توي دستام تنها و تنها ، قلبهايي رو ميارم که تو چند روز عمر کوتاهم شکستم... ولي معبودم ! ميون اون همه قلب شکسته ، بگرد...مطمئن باش قلب خودم هم ميون اونهاست...قلبي که تنها يک تکه ي سياه ازش باقي مونده... خدايا ...حواست به قلب شکسته ام باشه من اون رو به تو ميسپارم...